شیخ علىاكبر الهیان، فرزند محمدتقى، حدود سال 1305 قمرى در قزوین متولد گردید. شیخ علىاكبر الهیان دروس مقدمات ادبیات عرب و فارسى را قزوین در نزد پدر بزرگوار و دانشمندش آموخت و در محضر درس دیگر اساتید آن حوزه حضور یافت. وى در سال 1323 قمرى درست یك سال پس از رحلت پدر عازم تهران شد. او كه مقدمات را در قزوین به خوبى به پایان برده بود در تهران نزد اساتید آن شهر سطوح عالى را فرا گرفت و سپس براى ادامه تحصیل به نجف اشرف عزیمت نمود. در ابتداى ورودش به معدن علم و فضیلت مدت كوتاهى را در محضر پربار مرحوم آخوند خراسانى صاحب «كفایةالاصول» زانوى شاگردى بر زمین زد و از فضل و دانش ایشان بهره جست. در همان زمان و پس از آن با حضور در حلقه درس آیةاللّهالعظمى سیدمحمد كاظم طباطبایى یزدى و دیگر بزرگان آن عصر، شایستگى علمىاش را به ثبوت رسانید و به درجه اجتهاد نایل گردید. شیخ علىاكبر پس از بهرهگیرى از حوزه نجف اشرف و علماى آن سامان و درك مقام اجتهاد در حدود سال 1335 قمرى به قزوین مراجعت نمود و در آنجا به تدریس و تربیت طلاب علوم دینى پرداخت. زندگى خصوصى او سرشار از عشق و بینوایى بود. بینوایىاش تجملى پركشش بود. این بینوایى تحمیلى نبود، خود خواسته بود، هرچه داشت در انبان مىكرد و به نیازمندان مىداد، در حالى كه چیزى در خانه نداشت مانند همه پیرمردان و به شیوه اندیشمندان و فرهیختگان كم مىخفت، خوابى كوتاه و عمیق. شبگیر از بستر خواب بیرون مىجهید چون تیرى از چله رها، و چون شهابى سوزان و چون اخگرى فروزان. به ایوانى مىرفت از پشت طارمىها سربلند مىكرد و رو به آسمان زمزمه مىكرد: و همیشه در حالت سفر بود، گاه به مشهد مقدس مشرف مىگشت و گاه در حجرهاى در مدرسه نواب اقامت مىگزید و به زیارت و عبادت مشغول مىشد و همواره در شهرهاى قزوین، رامسر، رشت، طالقان، تهران، آستانه و مشهد در تردد بود. وى هر جا مىرفت به تدریس و تربیت و تهذیب طلاب علوم دینى مىپرداخت. در طول دوران زندگى هرگز دلبستگى به دنیا پیدا نكرد و هیچگاه خانهاى تهیه ننمود. با زندگى بسیار ساده و بىآلایش عمر را سپرى مىساخت. چون قرآن و نمازش تمام مىشد، نیازش آغاز مىشد،در بیشتر اوقات روزه مىگرفت،در مسافرتهایش بردبار و ملایم بود. كم حرف مىزد و حتى كمتر از آن موعظه مىكردگفتارش شیرین و سخن و كلامش دلچسب بود، در كلبه دهقانان و گالشان در طالقان و جواهر ده چنان بود كه در خانه اعیان. مىتوانست عالىترین مضامین عرفانى و قرآنى را با سادهترین اصطلاحات عوامانه بیان كند، چون به همه زبانها حرف مىزد و در همه جانها نفوذ مىكرد. طالقانى او را اهل طالقان مىدانست، لاهیجانى اهل لاهیجان، و قزوینى اهل قزوین. و براى توده مردم یكسان بود. در هیچ چیز عجله نمىكرد جز در كار خیر. همیشه در مبارزه با ظلم و ستم در دو میدان جهاد نفسانى و جهاد بیرونى پیشقدم بودند. از همین بابت یكبار مرحوم آقاى الهیان سخنى درباره نواب صفوى (شهید 1334ش) گفت كه استاد محمدرضا حكیمى چنین نقل مىكند: «شیخ علىاكبر الهیان از علماى بزرگ بود، اهل علوم باطنى و مشاهدات و كرامات، با عمرى در حدود 70 سال و داراى پیكرى نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات یكبار از او شنیدم كه مىگفت: اگر من نواب را حضورا دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او مىشدم». مرحوم الهیان همان طور كه گذشت همیشه در سفر بود و در سال اخیر بیشتر اوقات را در طالقان مىگذرانید تا در اوایل زمستان 1339 خورشیدى بیمار شد و بیمارى ایشان شدت یافت و در بیمارستان دكتر هشترودى تهران بسترى گردید و در روز سهشنبه سیزدهم بهمن ماه 1339 خورشیدى سال 1380 قمرى به درود حیات گفت پیکرش به قم حمل شد و مرحوم آیةاللّهالعظمى بروجردى(ره) بر ایشان نماز گذارد (و گویا این آخرین نماز میّت ایشان بود كه بجا آورد) و در قبرستان «وادىالسلام خاكفرج» به خاك سپرده شد.